پرواز بزرگ بانوی فرهنگ یزد پری مؤمنی در تاریخ 6 دی96 به دیار پریان به بهانه روز معلم یاد میکنم از زنده یاد پری مؤمنی یکی از پیشگامان مؤثر در امور تعلیم و تربیت دختران یزد
بارها در محضر پیشکسوت فرهنگی، سرکار خانم مؤمنی؛ ضمن کسب فیض از مکتب ایشان، مصاحبههایی هم داشتم. این اسوهی بزرگی و مقاومت، با صبر و حوصله ی زیاد و با خوشرویی،توام با صلابت، جوابگوی سؤلات من بودند؛ درحالیکه دردهای روحی و جسمی؛ از جمله دوری فرزندان و بیماری استخوان که دارو ها تاثیری در تسکین درد نداشت و رنجشان میداد. دقیق و مشروح در ارائه اطلاعات فرهنگی و اجتماعی یاریم می کردند؛ گزارش زیر که بعد از ضایعه درگذشت ایشان توسط فرزندشان جناب آقای مهدی سلیمانی تصحیح شده، نقل می گردد.
از تاریخ و محل تولّدتان بگویید؟:
من متولد 13/ حمل / 1302 مطابق با 26 فروردین 1302، و در یزد متولد شدم تاریخ صدور شناسنامه 4 سال بعد از تولدم است؛ زیرا به دستور رضاشاه باید تاریخ تولّد از عربی به ایرانی تبدیل میشد؛ اما تاریخ تولّد واقعیام با خط پدرم که متداول و معمول آن دوران در پشت قرآن بود 5 حوت 1302 نگاشتهاند، من در محلّهی کوچه میرقطب یزد، متولد شدم.
ازپدر و مادر و خواهر و برادرهایتان تعریف کنید؟:
پدرم میرزا محمدعلی خان مؤمنی متولد تفرش و تحصیل کرده تهران و مرد مجرّب و آگاهی بودند علت به یزد آمدن ایشان هم تأسیس اداره مالیه (دارایی) یزد حدوداً دوازده سال قبل از تولد من بود که به عنوان تحویلدار یزد (امین دارایی) از طرف آقای ناصر که معاون دارایی و فامیل نزدیک پدر بودند، منصوب و تا آخر عمر در یزد، ماندگار شدند
پدرم در تهران و در جوانی با دختر عموی خود ازدواج کردند که حاصل آن یک فرزند پسر به نام حسن بود. برادرم حسن کارمند وزارت کشور و در مدت خدمت فرماندار اردبیل و استاندار کرمان و در آخر سر مدیرکل بازرسی وزارت کشور بودند. زن پدرم و فرزندش حسن هر دو، در اثر ابتلا به بیماری سل فوت میکنند. پدرم پس از آمدن به یزدمجدداً ازدواج کردند که حاصل آن دو پسر به نامهای بهرام و بهمن و یک دختر به نام ایران بود؛ بنا به عللی ازدواج دوم هم منجر به طلاق شد. برادرم بهرام از صاحبمنصبان هواپیمایی کشور و مهندسی متبحّر در فن مکانیک پرواز بود .و بارها از مقامات بالای مملکت به دریافت نشان و تقدیرنامه و لوح سپاس مفتخر شد. او از ملکه انگلیس هم مدال گرفت. برادرم بهمن در ستاد ژاندارمری کار میکرد و خواهرم ایران در بانک ملی مرکزی مشغول بود. پدرم پس از متارکه، با مادرم ازدواج کرد و صاحب 4 فرزند به نامهای پری، پرویز، خسرو و ملوک شد. ما چهار خواهر و برادر در فرهنگ آن زمان (آموزش و پرورش) خدمت میکردیم.مادرم زنی باسواد و مدیری قابل بود او از فامیل نزدیک جراح زادهها بود که در محله نظرکرده ساکن بودند. مادرم سیزده ساله بود که با پدرم که 55 ساله بودند، ازدواج کردند.مادرم تعریف می کرد در بچگی پنهانی ایشان را به مدرسه میبردند و مادربزرگم به همسایه ها می گفتند دخترم(مادرمرا) به بازار می برم، آن دوران تحصیل برای دختران عیب به حساب می آمد.
دوران تحصیل را چگونه گذراندید؟:
دوران ابتدایی را از پنجسالگی در دبستانی تحصیل کردم که واقع در کوچه میرقطب و نزدیک منزلمان بود و مدیر آن خانم مهرالملوک نصیریان خواهر آقای محمدعلی نصیریان، رئیس فرهنگ وقت بودند. چندی بعد محل مدرسه تغییر کرد و به نزدیک خانه مشیر الممالک منتقل شد. نام دبستانم ایراندخت و شاهدخت بود و شماره 1 و 2 که متداول دبستان پسرانه بود ما نداشتیم؛ که البته پسران هم بعداً دبستان بدر (ب با فتحه، د با کسره و ر ساکن) و صدیق و هدایت نامگذاری شد.
آیا نام معلمهای دوره ابتدایی خود را بیاد دارید؟:
معلمهای ابتدائیم کلاس اول یک خانم تهرانی کلاس دوم بی بی سکینه شریعتی، کلاس سوم بیبی خدیجه امیر، کلاس چهارم خانم آغا حسینی، کلاس پنجم یک غریبه، کلاس ششم هم مهرالملوک نصیریان بودند. بعدها من با بیبی خدیجه امیر همکار شدیم.
ازدوران دبیرستان بگویید؟:
دوران دبیرستان: دبیرستانم واقع در لب خندق بود و مدیر آن عشرت خانم نصیریان، خواهر مهر الملوک بودند. هر دوی آنها با توجه به اقتضای زمان و نبودن کلاس و مدرسه، چند کلاس بیشتر نخوانده و معلم شده بودند. عشرت خانم بعدها برای گرفتن دیپلم نزد خانم بلوری درس خواندند و دیپلم گرفتند. عشرت خانم زنی بسیار با شخصیت بودند.
از همکلاسهایتان در دوران تحصیل کسی را به یاد دارید؟:
در دبیرستان با خانمها فرنگیس مشتاق، ملوک ملکی، طلعت پیرایش، ملکه امینی، فیروزه شهریورینیا، صفا رهنما، ربابه اخوان،نیره متحده، که تا آخر سال دیپلم با آنها همکلاس بودم.
در آن دوران، در یزد، بهندرت کسی دخترش را به دانشسرا میفرستاد؛ تا جایی که آقای قاسمی رئیس فرهنگ یزد پدرم را خواسته و به ایشان گفته بودند؛ چون شما بین مردم وجهه دارید؛ چنانچه دخترتان را در دانشسرا ثبت نام کنید، کسان دیگر هم از شما پیروی خواهند کرد. بنا براین من و همکلاسهایم، از اولین فارغالتحصیلان دوره دیپلم دانشسرا در یزد بودیم.
چگونه وارد خدمت شدید؟:
سال 1320 به خدمت فرهنگ در آمدم چون بسن قانونی نرسیده بودم یک سال مجانی کار کردم و جزء خدمتم محسوب نشد. اما در سال 1321 مدیر دبستان مختلط همت واقع در پشت باغ شدم.
اسامی حاضرین در عکس: این عکس حدودا در سال 1328 گرفته شده است
ردیف اول ازچپ: 1و2- احتمالا رئیس ژاندارمری و شهربانی 3- ؟ 4 – ؟ 5 – خانم نیازمند 6- خانم ماهرخ لشکری 7- خانم ملوک ملکی دختر عباس آقا ملکی و زن آقا رضا ملک که کارمند بانک ملی بود و آب چاه ملکی مال پدرشان بود 8- خانم شایسته اخوان صفا 9 – احتمالا آقای شجاعیه 10- فرزند شجاعیه.
ردیف دوم از راست: 1- آقا جلال ملک و2- پشت سرشان فردی که کج شده آقا جواد ملک با کراوات اریب کارمند بانک ملی بود.3- احتمالا احمد آقا وزیری 4- آقا حسین علومی 5- آقا جلیلی 6- آقا پرورش داماد فاطمه خانم بقایی و دختر عموی اقدس خانم بقایی با کروات خط دار اریب 7- ؟ 8-آقای رضوی.
9- آقای احمد سلیمانی 10- پری خانم مؤمنی24 ساله و مدیر همت درزمان خیابانی
ردیف سوم از راست: 1- آقای عابسی 2- آقای بامشاد 3- ؟ 4- آقای مؤید علائی دبیر ورزش ورییس پیش اهنگی که در این جشن زحمت زیادی کشیدند 5- آقای احمد صدری.
در زمان آقای عدالت بعد از مدیر مدرسه همت بازرس تعلیماتی مدارس شدم ولی آقای معصومخانی دوباره مرا به مدیریت همت گماشتند.
چه کسانی در مدرسه همت به عنوان همکار بودند؟:
ایران خانم مدیر تمدن ناظم مدرسه و خانمها ماهرخ لشکری ، خانم شمسی نظارتی، خانم گرامی که تهرانی بود، خانم نیازمند، خانم ملوک ملکی، خانم شجاعی و خانم نورسته حاتمی معلم بودند.
مایلید قدری از زندگی خصوصی خود بگویید؟:
در سال 1324 با احمد آقا سلیمانی، ازدواج کردم و چون پدرشان فوت کرده بودند آقای آثاری زاده که دایی همسرم بودند، به عنوان بزرگتر به خواستگاری آمدند.
حاصل این ازدواج سه فرزند پسر به نامهای مهدی که داماد آقای قاضی نسب شد و در یزد زندگی میکند. علی مقیم کالیفرنیاست و محمد هم در مریلند آمریکا میباشد. دخترم سیما عروس عمهاش شد و شوهرش آقای مهندس سلیمانیان شرکت مهندسین مشاور دارند.
همسرم احمد آقای سلیمانی نیز فرهنگی بودند. ایشان ابتدا معلم ابتدایی و بعد دبیر دبیرستانها و نهایتاً مدیر دایرهی امتحانات فرهنگ یزد شددند. ایشان هم دیپلم دانشسرا داشتند؛ بعدا به دانشکده حقوق در دانشگاه تهران رفتند؛ لیکن با توجه به بعضی از معضلات زندگی موفّق به اتمام تحصیل دانشگاهی نشدند.
دوره سوپر وایزر چه بود؟:
با درخواست آقای کاظم معصومخانی در سال 1334 در رأس هیأتی هفت نفره از معلّمین برگزیده یزد؛ خانمها 1- سلطنت بافقی، 2- مهری اخوان دختر طوبی خانم که مادرش طوبی هم معلم بود طوبی خانم در حرم حضرت رضا سکته کرد و فوت کرد و در همان محلِ درِ ورودی حرم دفنش کردند. 3 – بیبی سکینه کرمانشاهی، خانم کرمانشاهی؛ خواهر جناب سرهنگ توفیق و خاله حاج محمدعلی صدوقی و مادر آقای جلیل بهارستان بودند. 4- منیژه تمدن، خانم تمدن؛ اهل کرمان بود و برادرش در یزد بازپرس بود 5- افسر خانم اصفهانی که برادرش رضا اصفهانی، کارمند اداره فرهنگ یزد بود. 6 – ماهرخ لشکری، 7- نورسته اشتری، خواهر تیمسارژیان ، برای طی دوره آموزشی جدید با روش آمریکاییها به نام سوپر وایزر، به اصفهان رفتیم. از دیگر شرکت کنندگان فرهنگی آقایان مشکیان، تقی اشتری و یحیی نواب و … بودند. گروهی با همین ترکیب از بروجرد و اصفهان هم آمده بودند. بعد از گذراندن این دوره 42 روزه و بازگشت به یزد، دبستان نمونه پسران به مدیریت آقای تقی اشتری در اول خیابان ایرانشهر و دبستان نمونه دختران به مدیریت من واقع در خیابان پهلوی امام فعلی، کوچه روبروی حظیره، در منزلی متعلق به یک یهودی گشایش یافت. معلمین شرکتکننده در این دوره، به آموزگاری مدارس نمونه دختران و پسران منصوب شدند. این کلاس درزمان ریاست فرهنگ وقت، آقای معصومخانی، برگزار شد. مدیریتم در نمونه دختران از سال 1334 تا سال 1342 بود .
.چه موقع بازنشسته شدید؟: سال 1342 که علت آنرا بعدا توضیح می دهم .
ازرؤسای فرهنگ(آموزش و پرورش) یزد کسی را به خاطر دارید؟:
زمان تحصیلم آقای قاسمی و بعد آقای نصیریان رئیس فرهنگ بودند و پس از ایشان هنگام خدمتم به ترتیب آقایان فرخ زاد، رادسرشت، معصومخانی، عدالت، معصومخانی، ابطحی، بهاری، رهایی رئیس فرهنگ بودند.
اگر خاطرهای دارید بفرمائید؟:
دوران زندگی تحصیلی و خدمتم شامل خاطرات زیادی است .که چندتایی را نقل میکنم.
خاطره 1 – سال اول استخدامم علاوه بر تدریس موظفی در پایه ششم، تمام پنجشنبه، جمعهها و تعطیلات را اضافه کار میکردم که در نتیجه کلاسم صد درصد قبولی در خرداد داد. به جهت نداشتن سن قانونی حقوق به من تعلق نمیگرفت. یک روز آقای قاسمی رئیس فرهنگ به مدرسه آمدند. خانم نصیریان از زحمات و تلاش من برای پیشرفت بچهها و اینکه از لحاظ سن قانونی حقوق به من تعلق نمیگیرد، گفتند. آقای رئیس گفتند؛ پیگیری کرده و مشکل را برطرف میکنم. چند روز بعد حکمم صادر و ابلاغ شد. خیلی خوشحال شدم و به آسید علی نامهرسان که حکم را به درِ خانه آورده بود، ده ریال انعام دادم؛ ولی پس از باز کردن پاکت دیدم: نوشته بود به علت صغر سن، حقوق به شما تعلق نمیگیرد. این موضوع موجب دست انداختن من در خانواده شد همه می گفتند «به پری حکم دادند که حقوقت نمیدهیم او هم به نامهرسان انعام داده است». به این ترتیب یک سال مجانی کار کردم.
خاطره 2– وقتی آقای کاظم معصومخانی پیشنهاد شرکت در کلاس سوپر وایزر اصفهان را دادند، ابتدا قبول نکردم؛ اما یکی برایم خواب امام زمان را دیده بود که آن بزرگوار مرا تشویق به شرکت در کلاس کرده بودند و به خاطر این خواب ناچار پذیرفتم.
خاطره 3 – سال 1342 دچارمرضی شدم که صورتم کج میشد و گرفتار حالت بیهوشی میشدم؛ چون با مراجعه به دکترهای یزد و تهران نتیجهای نگرفتم به دکتر تهران گفتم: به کربلا میروم و شفا میگیرم. لبخند تمسخرآمیزی زد و به منشیاش گفت: میخواهد برود شفا بگیرد. ناچار به ملاقات رئیس فرهنگ وقت آقای غلامرضا رهائی رفتم و درخواست بازنشستگی دادم و به ایشان گفتم چون درمان نشدهام؛ میخواهم بازنشسته شوم و به کربلا بروم تا شفا بگیرم. آقای رهائی با وجود اینکه مخالف بازنشستگیام بودند، با درخواستم موافقت کردند. وقتی به کربلا رسیدم بلافاصله به حرم مشرّف شدم. ماه رمضان و شب شهادت حضرت امیر ع بود در حرم در حالت خواب و بیداری احساس کردم؛ که حالت دیگری دارم و از آن ساعت به بعد دیگر دچار بیهوشی و کج شدن صورت نشدم.
خاطره 4– زمانی که آقای رهائی رئیس فرهنگ یزد بودند اواخر دهه 30 و اوایل دهه 40 همسرشان در اثر بیماری در بیمارستان بستری و بحال اغما بودند. به آقای رهائی که فوقالعاده ناراحت و پریشان بودند؛ گفتم اگر اجازه بدهید به ایشان آب نیسان بدهم (آب نیسان آب بارانی است که از 23 فروردین تا 23 اردیبهشت جمعآوری شده و دعاهای زیادی ازجمله؛11 دعا و سوره اذا جاء و حمد و…. هرکدام 70 بار به آن خوانده میشود) ایشان قبول کردند. وقتی به بیمارستان رفتم مریض قادر به حرف زدن نبود. موضوع را به ایشان گفتم با اشاره چشم به من فهماندند؛ که آب نیسان را به ایشان بدهم یک قاشق در دهانشان ریختم یک قطره اشک از گوشه چشمشان پایین آمد و فردا صبح سالم از بیمارستان مرخص شدند.