اشاره ای کوتاه به زندگی سراسرافتخار و پر برکت مردی بزرگ

نویسنده: بی بی زینب مرآت – ۱۳٩٢/٧/٤

            نمیدانم تا چه اندازه افراد مجاز به دست بردن در اشعار شعرا هستند و آیا این کار جایز است؟ سالهای دهه 40 بود که آقای دکتر امیرموسوی به زیارت حج رفته بودند و پدرم برای استقبال از ایشان که متداول آنزمان، چاوشی خوانی و قربانی و عطر و گلاب افشانی و….. بود اطلاعیه ای آماده و یک بیت شعر معروف حافظ را با دخل و تصرفی در بالای اطلاعیه آوردند، اما بقول خودشان شعر با این تغیر در خواندن سکته داشت لذا آنرا به دوستشان مرحوم کاظم ثابتی اشرف شاعر توانمند آن زمان دادند که بصورت زیر اصلاح شد
آن سفر کرده که صد قافله دل با او بود        شکر لله بسلامت ز سفر باز آمد
             این شعر تضمینی ان سالها، امسال نیز زبان حال دوستداران استاد علیم مروستی بود که همه ساله جناب دکتر رنج سفر و دوری راه را برخود هموار و دوستان چشم براهشان را، برای شرکت درجلسات ماهانه ادبی و علمی و دیدار های صمیمانه وخانوادگی روشن میکنند.
           ایشان سال گذشته بجهت مسمومیت از بهمن 91 لغایت فروردین 92  دربیمارستان بستری و خوشبختانه بعد از طی دوره نقاهت در روز 28 شهریور وارد یزد شدند. لازم بذکر است که از سال 1382 افتخار آشنائی با استاد را پیدا و در این مدت کوتاه توانسته ام از دریای علم شان بهره مند گردم .
           سال گذشته با کسب اجازه از محضرشان،خواستم تا با درج بیوگرافی ایشان در وبلاگم دوستداران علم و ادب را مستفیض سازم که تا امروز توفیق یار نشده بود. مطلب زیر از زبان جناب ایشان نوشته شده که پیشاپیش از اشکالات موجود نگارشی و …….پوزش می خواهم .
        8 /آبان /1295 در يزد،متولد شدم . پدرم  میرزا محمد از روحانيون بزرگ و از مجتهدین طراز اول زمان خود بودند ایشان در1246 ش در مروست متولد و در 30 مهر 1328  ش در یزد فوت شدند و قبرشان دركنار استادشان حاجي ميرسيد علي مدرسی لب خندقی در امامزاده جعفر به خط استادعلیمحمدکاوه خوشنویسِ زمان  خود در یزد است.
(حاجی مير سید علي لب خندقی استاد فقه و دوست پدرم بودند. شیخ عبد الکریم حائری و سید میرعلی لب خندقی استاد فقه هر دو همکلاس و شاگرد آسید محمدکاظم یزدی بودند.)
        (درزمان رضا شاه چون آسید محمد کاظم طباطبایی یزدی مرجع تقلید شیعیان جهان در نجف (سید محمدکاظم  سال ۱۲۴۸ ق، در «کسنویه» یزد بدنیا آمدند و در ۸ اردیبهشت ۱۲۹۸ ش در سن ۹1 سالگی، فوت و در حرم علی بن ابی‌طالب  در نجف دفن شد از اینترنت) بودند
رضا شاه تصمیم گرفت برای آسانی کارمردم و نیز مسائل سیاسی و مالی مرجعیت را از نجف به قم منتقل کند لذا از آیت الله حاجی سید میرعلی لب خندقی خواست تا موافقت كنند مرجع تقليد باشند، ايشان قبول نمی کنند وجواب می دهند، من اهل سیاست نیستم.
4    لذا به آشیخ عبد الکریم حائری پدر آیت الله غلامحسین حائری که فقیه و فیلسوف و عالم و ساده و بی ریا و یزدی و مقیم قم بودند پیشنهاد می شود تا مرجعیت را بپذیرند و براي امورقضائي و علوم ديني به يزد بیایند..)
میرزا محمد علیم مروستی قاضی داادگستری درلباس روحانیت و قضائی
6    پدرم از اولین رؤسای دادگستری زمان احمد 5 و  05    شاه درایران بودند،  وقتی مشروطه روی کارآمد عدلیه هم تاسیس شد اما مردم مخالف دولتی ها بودند و دادگستری ها را آتش می
7   زدند . لذا دولت وقت از وزیر عدلیه خواست تا قاضی شهر ها را مردم خودشان.از بین علما و مراجع تقلید و روحانیت انتخاب کنند، علما و مردمِ یزد آشیخ عبدالغفور طاهری را برای یزد و پدرم را ابتداء برای ریاست دادگستری اردکان و سپس نائین و مدتی هم برای کاشان اتنخاب کردند
    8  محل عکس مسجد مهمی در کاشان است که جلسه ای بود و پدرم از دادگستری دعوت شده بودند. آنزمان من دانشجوی دانشسرای عالی بودم.
    9 مادرم بی بی کشور مدرسي سابق، به پیشنهاد پدرم نام خانوادگی عليم مروستي  برایشان گرفتند. مادرم متولد1271 ودر 1342 فوت و در ابن بابويه تهران دفن شدند.
            خانواده ام :  از خانواده ام سوال کردید اول 10   باید بگویم  دائي مادرم به نام    حاجي  ميرزا علي اكبر ختكي  (پدر آقای اسماعیل مدرس مصدق رئیس صندوق پس انداز کانون کشوری یزد) به ایشان مهندس آب می گفتند . وی روی تپه می استادند و با دو چوپ معین می کردند کدام نقطه برای حفر چاهِ پر آب مناسب تر است
11  داور به حاجي ميرزاعلي اكبر ختكي گفته بود هرچه حقوق بخواهي بتو مي دهم تا در خاش قنات بيرون بياوري. قنات هاي خاش را اكثرا داور با همت و سخت کوشی مقنیان یزدی بيرون آورد ( انگليسيها نزد رضا شاه غرض ورزي كرده، او را نسبت به داور به بهانۀ جاسوسی و اینکه عامل قحطی است خشمگين كردند در حالیکه خود انگليسيها گندم ها را خریده و انبارکرده و دام ها را به دریا ریخته و باعث قحطی درخراسان شده بودند. رضا شاه با عصبانيت به داور گفته بود برو بمير، داور هم همانروز ترياك را در یک محلول حل کرد و نوشيد و متاسفانه دوستش دكتر منوچهر اقبال که رشته اش طب بود نتوانست او را نجات دهد. رضا شاه از خبر خودكشي داور بشدت ناراحت شده و با ناراحتی شدید به دارائی رفت ( درآن وقت داور وزیردارائی بود ) و با خشم فراوان عصايش را با چنان قدرتي به زمين كوبيد كه عصا شكست و داد زد داور نمرده او زنده است  و بیرون رفت. داور اصفهانی و بسياردرست، آگاه، عالم، با هوش، زرنگ و فعال بود. وقتی دادگستری را سر و سامان داد رضاشاه او را به دارائی فرستاد تا آنجا را هم ساماندهی و مرتب کند
            داور به درخواست رضا شاه و با كمك و پیشنهاد عده ای از قضات منجمله پدرم خواست تا کلمات رایج عربی و روسی را درعدلیه بفارسی تغیر دهند آنها به استناد از شعرحافظ كه نالان و دادخواه به میخانه می رویم بجای كلماتي مانند، عدليه = دادگستري، محکمه=دادگاه و قاضي ومستنطق =  دادرس و دادور، عرض حال = دادنامه، دادخواه ،صاحب منصب=افسر، نظامی=آرتش و نیز بجای کلمه قزاق که روسی بود معادل فارسی سرباز جایگزین نمودند. اما در ترکیه همچنان لغت عدلیه کاربرد دارد و تغیر نکرده است تا آنزمان در شناسنامه ها ماه ها را به ترکی یا عربی می نوشتند و نیز هر شهر وزن و مقیاس مخصوص برای خود داشت اما در آن دوره به بعد سراسر ایران به کیلو و تن تبدیل و ماه های ایرانی تبدیل و وزن هم یکی شد.
12      همسرم : خانم فرخ لقاءخرد پژوه فرزند میرزا عبدالحسین خرد پژوه جزء بستگان سببی اقوام مادرم هستند . ایشان اصالتا شیرازی و فرهنگی و آخرین سمت شان رئیس فرهنگ شهربابک بود
13  میرزا عبدالحسین خردپژوه پدر لقاء خانم
 
14   برادران علیم مروستی
خواهر و برادرانم :  عکس دسته جمعی با برادرانم بترتیب از چپ1- دکتر مسیح 2- دکتر عبدالحمید 3- دکتر غلامحسین علیم مروستی 4-  عبدالغنی  5- سرلشکر موسی عالم مروستی
15      دکتر مسیح   1- رئيس بهداري شهر بابك بود او بقدری محبوب بود که همه به اسمش قسم می خوردند. وی برای مبارزه با شيوع مرض حصبه هنگام مسافرت به تهران به این بیماری مبتلا و در اصفهان در مريضخانه احمدیه بستری و در اثر بی مبالاتی کادر درمان آنجا به ذات الريه هم مبتلا شده و فوت مي کند.
2- عبدالحمید علیم مروستی
عبدالحمید علیم مروستی وکیل دادگستری بود و از  وکلای خوب تهران به حساب می آمد او یک روز به دربند به دیدن فرخی می رود و از فرخی می پرسد تا کی شما در دربند هستی؟ او جواب می دهد
                ” ای که پرسی تا به کی در بند در بندیم ما    حال که آزادی بود در بند، دربندیم ما
 خوارو زار و بی کس و بی خانمان و در بند   با وجود این همه غم ، شاد و خرسندیم ما
 با وکیلی که دوست سید ضیاء طباطبائی و برادرم حمید بود، با هم بخانه سید ضیاء رفتیم چای نعناع دم کرده به ما داد ( او به سید نعناع معروف بود). عبد الحمید دوست فرخی و سید ضیاء و رضا صراف زاده بود.
016 دکتر عبدالحمید علیم مروستی با لباس قضایی   .
  سیدابوالحسن حائری را بعلت اینکه طرفدارشاه و زاهدی بود و با مصدق مخالف بود وقتی فهمید قرار است مصدق کودتا کند فراری شد برادرم حمید چون منزلم در بیرون شهر و در محله آیزنهاور، آزادی و میدان انقلاب فعلی قرارداشت شبانه او را به خانه ام آورد و قایم کرد اما تا صبح سگ نگهبانم پارس کرد و او نتوانسته بود بخوابد و صبح زود رفت بعد متوجه شدم او زیاد دنبال وطن هم نبود و هدفش بیشتر سیاست بود    3-  دکتر غلامحسین علیم مروستی  تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در زادگاه خود یزد و نیز کرمان به‌پایان رساند ، (یزد ۱۲۹۲ـ تهران ۱۳۵۶ش)  او در ۱۳۱۴ش، وارد دانشکدۀ پزشکی دانشگاه تهران شد سپس در دانشکدۀ پزشکی پاریس در رشتۀ گوش و حلق و بینی تخصص گرفت وی ریاست بخش گوش و حلق و بینی بیمارستان هزار تختخوابی (امام‌خمینی) را بعهده داشت و در رشته اش دارای شهرت بسیار بالایی بود. وقتی شایعه شد ولیعهد لال است کمسیونی از پزشکان متخصص در تهران تشکیل شد همه نظر می دادند. اما برادرم ساکت بود .شهبانو گفته بود مروستی چرا حرف نمی زنی و ایشان جواب داده بودند طفل مشکل گفتاری ندارد آنقدر زیر فشار تعلیم زبانهای مختلف قرار گرفته که نمی داند چه باید بگوید مدتی فقط فارسی صحبت کنید زبانش باز می شود.
        .برادرم استاد دانشکده پزشکی تهران هم بود و بیمارستان دکترمروستی را ( در ۱۳۳۸ش، از اینترنت ) برای بیماران گوش و حلق و بینی؛ و گلو و حنجره و مری و غدد بزاقی تاسیس کرد او هنگام عمل ……  یک بیمار بنام …….  سکته و فوت کرد . اکنون فرزندانش منجمله دکتر فرخ دکتر طب. بیمارستان را اداره می کنند. فرزندانش به نامش در مروست درمانگاه و دبیرستان و ورزشگاه ساخته اند آنها در شهرهای دیگر ایران هم
تاسیسات خیریه دارند.
4-عبدلغنی علیم مروستی                                   
سرلشکر موسی عالم مروستی :
19    وقتی شناسنامه اجباری شد برادرم نام خانوادگیش را عالم مروستی گرفت علتش این بود که با مراجعه به ثبت احوال برای گرفتن شناسنامه طبق صحبتی که با پدرم شده بود قرار شد همه فامیل علیم مروستی بگیریم. مامور ثبت می گوید قبلا گرفته اند و شما باید فامیل دیگری بگیرید، او هم عالم مروستی انتخاب می کند . او قاضی دادگاه و مدتی هم دردادگاه نظامی خدمت کرد و آخرین سمتش رئیس دادگاه تجدید نظر بود. دبستان را در یزد و کرمان گذراند و مدتی هم به فراگیری درس طلبگی پرداخت . از همکلاسانش شهید آیت الله محمد صدوقی بزرگ بودند وی مسلط به زبان عربی و در امریکا عاقد مسلمانان بود. وی در تنها دانشکده افسری تهران درس خواند. وی در آمریکا فوت کرد
      در زمان دادستانیش (. فکر کنم سال 1340 ) در تهران. محاکمه ( از کجا آورده ای تیمسار سپهبد علی کیا را به سبب ساخت آپارتمان چند طبقه‌اش در جاده شمیران ) انجام داد.که باعث شهرتش شد.کیا در محاکمه اش به برادرم گفته بود سیاست دارد مرا محاکمه میکند. و موسی جواب داده بود در آمریکا  کشتن گرگ قدغن است. اما اگر زیاد شوند آزاد می شود شاه گفته بود تا نوار محاکمه را برایش ببرند . همان موقع روزنامه ها نوشتند برادران عجیب. ( ما برادرها چون رشوه نمیگرفتیم بنابراین همه جا قبضه را کرده بودیم)

      تابستانها در مهریز (سال 1303 ) به مدرسه ای که تشریفات خاص امروز را نداشت می رفتم.. معلمم فردی بود که آقا صدا یشان می کردیم و یکبار هم در یزد ایشان را دیدم. معلم دیگرم، فرد سیدی بنام علی  بودند

جشن کسب رتبه  اول در دبستان رفسنجان با شرکت مسئولان کرمان           

       سوم و چهارم و پنجم ابتدائی را در دبستان دولتی نمره یک یزد، در محله نزدیک حظیره به مدیریت آقای آمیر سید علی حمزه وی، می رفتم، ازمعلمانم آقای پوست فروش بودند که بعدا فامیلشان آرامش شد و سمتهای بالائی دردستگاه دولتی داشتند. همکلاسم در پنجم ابتدائی میری پسرآشیخ احمد مدیر بود. پدرم درسال 1309 یا1310 با سمت      قاضی دادگستری به رفسنجان منتقل شده و مرا نیزبدون خانواده بهمراه خود بردند، من ششم ابتدائی را در تنها مدرسه شش کلاسه و خوب رفسنجان به مدیریت مرحوم ابراهیمی که از شیخی های کرمان بودند رفتم و تصدیق شش ابتدائی را با درجه شاگرد اولی گرفتم. یادم هست، یزدیهای مقیم رفسنجان که اکثراً تاجر بودند مانند مرحوم آغلامرضا که فامیلشان مرشد زاده بود ولی  به آگاه تغیر فامیل داده بودند و امین النجار،  برادر حاجی محمد حسین برخوردار در یزد که بی اندازه فعال بودند و مرحوم مرشد جشن خیلی مفصلی راه انداختند و سرو صدای زیادی بخاطر این پیروزی بپا کردند، من در آن حالت بچگی از این اول شدن خیلی شاد بودم.

             6 دبستان                                   دبیرستان                            دبیرستان                      دبیرستان 

         تحصیلات دبیرستان :  کلاس اول و دوم متوسطه در دببرستان پسران پهلوی کرمان به ریاست مرحوم فره وشی، ملقب به مترجم همایون بودم، دبیر ریاضی آقای صحت زاده (ترک آذربایجان)  و سید محمد هاشمی مدیر روزنامه بیداری کرمان دبیرادبیات و مهندس امین رضا ( فازغ التحصیل ازهند) معلم فیزیک و شیمی ما بودند گذراندم.                   

             دکتر مسیح علیم مروستی رئیس بهداری شهر بابک

            کلاس دوم دبیرستان بودم که شنیدم برادرم دکتر مسیح رئیس بهداری شهر بابک هنگام مبارزه با شیوع مرض حصبه در راه مسافرت به تهران به این بیماری مبتلا و در اصفهان در مریضخانه احمدیه در اثربی مبالاتی کادر آنجا به ذات الریه مبتلا و فوت می نمایند من با پدر و خانواده به یزد آمدیم و کلاس سوم متوسطه را در مدرسه ایرانشهر یزد زیر نظر استادانی چون علی اصغرعدالت و حسینعلی خانشقاقی که در تهران باز نشسته شد و آقای علوی و آشیخ علی نصرآبادی دبیر ادبیات درس خواندم. همکلاسانم در ایرانشهر آقایان اکبری، جمالی، منشادی، رازی و محمد طاهری بودند. متاسفانه در این کلاس مبتلا به حصبه شدم  و توسط دکتر معتمد که بسیار در یزد معروف بود، مداوا شده و در پایان سال قبول شدم و دوباره به کرمان برگشته، کلاس 4 متوسطه را در کرمان که مرحوم سید محمد هاشمی مدیر روزنامه بیداری کرمان و معلم ادبیات ما نیز بود و یکی از همکلاسی هایم آقای ابراهیمی بود و بعدها رئیس شیخی های کرمان بنام سرکار آقا  شد خواندم.

       کلاس ششم بودم که پدرم منتقل اصفهان شدند چون من نیز همراه ایشان بودم دیپلم ششم متوسطه را در دبیرستان سعدی اصفهان به مدیریت آقایان صدری و دبیری غلامحسین زیرک زاده استاد فرانسه (مقاله ایشان درتعلیم و تربیت 1315-1314 ص 188در ج گردیده مرآت)  و استاد احمد آرام(“اسم احمد آرام را روی خیابانی درچهار راه پژوهش یزد دیده ام نمی دانم اوست یا فرد دیگری است”) استاد فیزیک که مردی بسیار شریف بود و کازرونی استاد ریاضی به پایان بردم همکلاسم فاطمی، مهدوی، و موسوی بودند برادرانم جعفر و یحیی هم درمدرسه اصفهان با من بودند. من غیر از تحصیل خود، وظیفه سرپرستی تحصیل خواهرم شرافت و دو برادر دیگرم را نیزبعهده داشتم چون مرحوم پدر در کار تحصیل ما چندان دخالتی نداشت و خودمان در تحصیل و انتخاب رشته و چون و چرایش آزاد بودیم.  در اصفهان،  کلاس ششم متوسطه بودم که رضا شاه دستور کشف حجاب را صادر کرد، که انهم مسئله ای برای من و خانواده ام  شده بود، ضمن اینکه مسئولیت خرید  مایحتاج خانه هم بعهده داشتم. تابستان همانسال برای ادامه تحصیلات عالیه به تهران رفتم.

                                                     

تحصیلات دانشگاهی:   ابتدا در آزمون ورودی دانشکده فنی مهندس ساختمان برق در دارالفنون به ریاست دکترعبد الله ریاضی شرکت کرده و قبول شدم و چند روزیهم به کلاس رفتم اما چون وسایل مهندسی گران بود همانسال در دانشسرای عالی که درسال …..تبدیل به.دانشگاه تربیت معلم شد. به ریاست مرحوم دکتر عیسی صدیق اعلم و معاونش دکترشیبانی در رشته ریاضی ثبت نام کردم.

  

 اساتید ما پروفسورفاطمی دکترافضلی، دکترریاضی(از کرمان) دکترآل بویه،دکتر کک پتلیانز(ازفرانسه).دکتررضا شفق درس علوم تربیتی دکتر باقر هوشیار استاد تربیتی،و دکترعلی اکبرسیاسی درس روانشناسی و تربیتی بودند.

فارغ التحصیلان سال 13118 دانشگاه تهران در وسط دکتر رضا زاده شفق

فارغ التحصیلان سال 13118 دانشگاه تهران در وسط دکتر عیسی صدیق اعلم

شاگردانی که می شناختم و دردانشسرایعالی رشته های مختلف  و همدوره ام بودندعبارتند ازدکتر محمد مشایخی استاد فیزیک دکتراحسان یارشاطر، باقر پیرنیا استاندار خراسان که فرزند معاضد السلطنه بود ، دکترپرویز ناتل خانلری استاد ادبیات و وزیرفرهنگ درسالهای ……و همسرش دکترزهراء کیا که با هر دو آنها دوست صمیمی بودم. میر مطهری ، خانم دولتشاهی سپهبد حاتم (دکترفیزیک)، خانم دکترمصاحب دکترسیمین دانشو شاعر و نویسنده و همسرجلال آ احمد، تابنده که پیشوای دراویش گنابادی شد.ضمناً خانم پروین اعتصامی شاعرمعروف هم درکتابخانه دانشسرای عالی دارای سمتی بود و به من لطف داشت او کتاب بمن میداد تا شبها به منزل ببرم و این کمک بزرگی برایم بود.در دانشسرای عالی مرحوم فروغی و مرحوم سید محمد تدین آمدند و سخنرانی کردند برای من سخنرانیهایشان جالب بود البته هر دو نفر سیاسی بودند ملک الشعرای بهار هم در دانشسرای عالی درس می داد بعضی وقتها سرکلاس هایشان می رفتم ، از مرحوم باقر پیرنیا ازخاندان احمدشاه داستان شیرینی نقل می کرد که هنوز بیاد دارم. یکروز، وقتی مرحوم دکتر عیسی صدیق اعلم رئیس دانشسرایعالی در سرجلسه امتحان آنالیز در پایان سال از دکتر کک بتلیانز پرسید شاگرد اولتان کیست او مرا معرفی و درگفتارش این برایم مهم بود که گفت در پاریس من 60 شاگرد در آنالیز داشتم هیچکدام استعداد مروستی را نداشتند.

 

روز نامه رستاخیز خاور یکشنبه 13بهمن 1330 تحت عنوان بیوگرافی هفته

       باید به اطلاع برسانم که طبق قانون دانشسرای عالی شاگردان اول باید برای ادامه تحصیل به خارج اعزام می شدند متاسفانه جنگ جهانی دوم شروع شد و حمله آلمان به فرانسه مرا از این امتیاز محروم ساخت                                       

خواهر وبرادران

.ا –  دکتر مسیح مروستی که رئیس بهداری اردکان و بعد رئیس بهداری شهر بابک بود و خیلی مورد علاقه  مردم آنجا بود . متاسفانه در راه  تهران که برای تغیرمحل ماموریتش می رفت در اصفهان مبتلا به بیماری حصبه و ذات الریه می شود و در آن شهر در سن 29 سالگی فوت می کند او متاهل نبود وتحصیلاتش دراصفهان و تهران بود.

                       

2 – سرلشکر موسی عالم مروستی که در آمریکا فوت کرد ایشان قاضی دادگاه و مدتی هم دردادگاه نظامی وآخرین سمتش رئیس دادگاه تجدید نظر بود تحصیلاتش درکرمان و دبستان را در یزد و درس طلبگی خواندند و همکلاس آیت الله شهید صدوقی بزرگ و مسلط بعربی و درامریکا عاقد مسلمانان بود او در تنها دانشکده افسری تهران درس خواند

 3- دکتر غلامحسین علیم مروستی متخصص حلق و گوش و بینی و در این رشته شهرت عالی داشت و استاد دانشکده پزشکی تهران بود او بیمارستان دکترمروستی را ساخت و اکنون فرزندانش دکتر طب هستند و بیمارستان را اداره می کنند.ضمنا به نام او و فرزندانش در مروست و مازندران و بوئین زهرا  درمانگاه و دبیرستان و ورزشگاه ساخته اند البته در جاهای دیگر هم ازاین امور خیریه دارند.دکتر غلامحسین هنگام عمل  یک بیمار سکته کرد و فوت نمود

4- عبدالحمید علیم مروستی وکیل دادگستری بود و از وکلای خوب تهران به حساب می آمد او یک روز به دربند به دیدن فرخی می رود و از فرخی می پرسد تا کی شما در دربند هستی؟ او جواب می دهد 

          ” ای که پرسی تا به کی در بند در بندیم ما           تا که آزادی بود در بند، دربندیم ما      

با وکیلی که دوست سید ضیاء طباطبائی و برادرم حمید بود، با هم بخانه سید ضیاء رفتیم چای نعناع دم کرده به ما داد. عبد الحمید دوست فرخی و سید ضیاء و رضا صراف زاده بود.

                           

             دکتر یحیی قاضی دادگستری بود و به عنوان دادستان سپهبد کیا را با سمت دادستانی تحت عنوان “ازکجا آورده ای” محاکمه می کرد. درهمین سال محاکمه بود که مادرم فوت کرد. سپهبد کیا اولین کسی بود که در تهران در خیابان شریعتی( شمیران) برج  (آپارتمان) سازی کرد یحیی خیلی خوب سخنرانی میکرد

         

محاکمه سپهبدکیا سال 42 وکیل بقائی کرمانی درحل دفاع

            

پایان محاکمه وتشویق حضار در پشت درب دادگاه

ادامه دارد. 

 

,
نوشتهٔ پیشین
عطاالله افشار تاجری موفق و فرهنگ‌دوست با اندیشه‌هایی نوین
نوشتهٔ بعدی
در محضر پیشکسوت فرهنگی سرکارخانم ایران کارگر

پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.

فهرست